سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
بهچه دیرماندی ایصبح که جانمن برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان صوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی